¤امروز به رسم معرفت يادي ز ياران ميكنم. ¤درغربت تاريك و سرد از غم حكايت ميكنم. ¤امشب وجودم خسته است ازسردي دلهاي سرد. ¤آيا تو هم درياد من هستي دراين شبهاي سرد.
مانه آنیم كه در بازي تكراري این چرخ فلك/ هر كه از دیده مان رفت ز خاطر ببریم/یا كه چون فصل خزان آمد و گل رفت به خواب/دل به عشق دگري داده ز آن جا بپریم/ وسعت دیده ما خاك قدم هاي تو بود/خاك زیر قدمت را به دو دنیا بخریم
عمرمن درعشق خوبان سررسید، موی من ازنازخوبان شد سفید.نازکردن بر من ازدیوانگیست، صیدمن چون صید مرغ خانگیست، من چه دارم کزتو پنهانش کنم؟ جان تقاضاکن که قربانش کنم..
گفتمش:دل ميخري؟
پرسيد:چند؟
گفتمش:دل مال تو،
تنها بخند/خنده كرد و دل ز دستانم ربود،تا به خود باز امدم او رفته بود!دل ز دستش روي خاك افتاده بود،جاي پايش روي دل جا مانده!!!